کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد، برای مثال به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲ - ۲۵۷)
کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد، برای مِثال به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲ - ۲۵۷)
حسام الدین بدر از امرای مصر که در عهد سلطنت ملک ناصر (از پادشاهان سلسلۀ ممالیک مصر) میزیسته و مؤلف حبیب السیر در احوالات وی نوشته است که: ’حسام الدین بدر چاشنی گیر با سیف الدین سالار که هر دو تن از امرای نامی مصر بودند بسال 707 هجری قمری چون عرصۀ مملکت مصر را خالی دیدند با المستکفی بالله که از طرف ملک ناصر به خلافت مصر منصوب شده بود هوس استقلال مصر را در خاطر راه دادند و اعیان و اشراف مصر را مجتمع ساختند و در تعیین پادشاهی که از عهدۀ ضبط حوزۀ اسلام بیرون تواند آمد مشورت نمودند و همگی چاشنی گیر رابسلطنت انتخاب کردند و چاشنی گیر زمام امور را بدست سیف الدین سالار سپرد و منصب نیابت را به پیرعلی قیچاق تفویض کرد و خود را لقب ملک مظفر داد سپس نامه ای به ملک ناصر نوشت و پادشاهی خود را بدو اعلام نمود. ملک ناصر از طغیان چاشنی گیر آشفته خاطر شد و از حصار کرک که هواخواهان خود را در آنجا مجتمع ساخته بود با حاکم دمشق و دیگر کسانی که سلطنت ملک مظفر (چاشنی گیر) را تمکین نکرده بودند ارتباط برقرار ساخت و آنگاه از کرک به دمشق رفت و با امرای آن شهر پیمان بست و بسال 708 هجری قمری از دمشق به قصد گوشمال دادن چاشنی گیرعزیمت مصر کرد. چاشنی گیر چون عرصه را تنگ دید فرار نمود لیکن بدست قراسنقور و منکوتیمور در منزل ’چاه اتابک’ دستگیر شد و او را پس از دستگیری بحضور ملک ناصر بردند. ملک ناصر فرمان داد تا دو چشم او را کور کنند لیکن چاشنی گیر به التماس فرمان کشتن خود را از ملک ناصر و امرا درخواست کرد و ارکان دولت این ملتمس را پذیرفته او را [چاشنی گیر را به زه کمان از میان برداشتند’. (تاریخ حبیب السیر ج 3 صص 261- 263)
حسام الدین بدر از امرای مصر که در عهد سلطنت ملک ناصر (از پادشاهان سلسلۀ ممالیک مصر) میزیسته و مؤلف حبیب السیر در احوالات وی نوشته است که: ’حسام الدین بدر چاشنی گیر با سیف الدین سالار که هر دو تن از امرای نامی مصر بودند بسال 707 هجری قمری چون عرصۀ مملکت مصر را خالی دیدند با المستکفی بالله که از طرف ملک ناصر به خلافت مصر منصوب شده بود هوس استقلال مصر را در خاطر راه دادند و اعیان و اشراف مصر را مجتمع ساختند و در تعیین پادشاهی که از عهدۀ ضبط حوزۀ اسلام بیرون تواند آمد مشورت نمودند و همگی چاشنی گیر رابسلطنت انتخاب کردند و چاشنی گیر زمام امور را بدست سیف الدین سالار سپرد و منصب نیابت را به پیرعلی قیچاق تفویض کرد و خود را لقب ملک مظفر داد سپس نامه ای به ملک ناصر نوشت و پادشاهی خود را بدو اعلام نمود. ملک ناصر از طغیان چاشنی گیر آشفته خاطر شد و از حصار کرک که هواخواهان خود را در آنجا مجتمع ساخته بود با حاکم دمشق و دیگر کسانی که سلطنت ملک مظفر (چاشنی گیر) را تمکین نکرده بودند ارتباط برقرار ساخت و آنگاه از کرک به دمشق رفت و با امرای آن شهر پیمان بست و بسال 708 هجری قمری از دمشق به قصد گوشمال دادن چاشنی گیرعزیمت مصر کرد. چاشنی گیر چون عرصه را تنگ دید فرار نمود لیکن بدست قراسنقور و منکوتیمور در منزل ’چاه اتابک’ دستگیر شد و او را پس از دستگیری بحضور ملک ناصر بردند. ملک ناصر فرمان داد تا دو چشم او را کور کنند لیکن چاشنی گیر به التماس فرمان کشتن خود را از ملک ناصر و امرا درخواست کرد و ارکان دولت این ملتمس را پذیرفته او را [چاشنی گیر را به زه کمان از میان برداشتند’. (تاریخ حبیب السیر ج 3 صص 261- 263)
چاشنی چش. مزه چش. آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق: نگویم بوسه را میری بمن ده لبت را چاشنی گیری بمن ده. نظامی. که ای جامگی خوار تدبیر من ز جام سخن چاشنی گیر من. نظامی. ، کسی که طعام را پیش از شاه خوردی تا زهرگین نبایدبودن. آنکه طعام را پیش از پادشاه میچشید. پتشخور. کسی که طعام یا شراب را اول بار برای تشخیص خوبی وبدی یا امتحان مسموم بودن و نبودن آن بچشد و پادشاهان پس از وی از آن مأکول یا مشروب بخورند: پراکنده فرمای شب جای خواب مخور هیچ بی چاشنی گیر آب. اسدی. تیغ شاه شرق باشد در مصاف خصم ملک چاشنی گیرش اجل گردن کباب و خون شراب. سوزنی. بدست چاشنیگیری چو مهتاب فرستادش ز شربتهای جلاب. نظامی. ، خوانسالار. مائده سالار. حاکم مطبخ را گویند. (برهان). توشمال، بترکی. (برهان). کسی که کار و خدمت مطبخ بر او مقرر شده باشد. (آنندراج). بکاول [در هندوستان. (برهان) (آنندراج) : در مجلس خوانش چاشنی گیر جز جنت و نقلدان ندیده ست. خاقانی. چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی شربت شاه سکندرسیر آمیخته اند. خاقانی. این بکاول نیست قطاع الطریق سفره است در میان صحن بریان قلیه بادنجان برد مثل او من چاشنی گیری ندیدم در جهان در نظر دزدد پلاو و قاب را پنهان برد. فوقی یزدی (از بهار عجم). ، طعام قسمت کننده را نیز گفته اند. (برهان). سفره چی. (برهان) ، مجازاً بمعنی راتبه خوار. (آنندراج) ، عیارگیر. عیارسنج. چاشنی گیر زر و سیم، آنکه عیار سیم وزر را بسنجد
چاشنی چش. مزه چش. آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق: نگویم بوسه را میری بمن ده لبت را چاشنی گیری بمن ده. نظامی. که ای جامگی خوار تدبیر من ز جام سخن چاشنی گیر من. نظامی. ، کسی که طعام را پیش از شاه خوردی تا زهرگین نبایدبودن. آنکه طعام را پیش از پادشاه میچشید. پَتِشخور. کسی که طعام یا شراب را اول بار برای تشخیص خوبی وبدی یا امتحان مسموم بودن و نبودن آن بچشد و پادشاهان پس از وی از آن مأکول یا مشروب بخورند: پراکنده فرمای شب جای خواب مخور هیچ بی چاشنی گیر آب. اسدی. تیغ شاه شرق باشد در مصاف خصم ملک چاشنی گیرش اجل گردن کباب و خون شراب. سوزنی. بدست چاشنیگیری چو مهتاب فرستادش ز شربتهای جلاب. نظامی. ، خوانسالار. مائده سالار. حاکم مطبخ را گویند. (برهان). توشمال، بترکی. (برهان). کسی که کار و خدمت مطبخ بر او مقرر شده باشد. (آنندراج). بکاول [در هندوستان. (برهان) (آنندراج) : در مجلس خوانش چاشنی گیر جز جنت و نقلدان ندیده ست. خاقانی. چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی شربت شاه سکندرسیر آمیخته اند. خاقانی. این بکاول نیست قطاع الطریق سفره است در میان صحن بریان قلیه بادنجان برد مثل او من چاشنی گیری ندیدم در جهان در نظر دزدد پلاو و قاب را پنهان برد. فوقی یزدی (از بهار عجم). ، طعام قسمت کننده را نیز گفته اند. (برهان). سفره چی. (برهان) ، مجازاً بمعنی راتبه خوار. (آنندراج) ، عیارگیر. عیارسنج. چاشنی گیر زر و سیم، آنکه عیار سیم وزر را بسنجد
چاشت خور. کسی که یک یا دوبار مزه چیزی را چشیده و همیشه چشیدن آن طعم را انتظار و آرزو دارد. آنکه از کسی بهره مند شده و همواره پیرامون آن شخص گردد و توقع بهره مند شدن از او را دارد. و رجوع به چاشت خور و چاشنی خور و چشته خور شود
چاشت خور. کسی که یک یا دوبار مزه چیزی را چشیده و همیشه چشیدن آن طعم را انتظار و آرزو دارد. آنکه از کسی بهره مند شده و همواره پیرامون آن شخص گردد و توقع بهره مند شدن از او را دارد. و رجوع به چاشت خور و چاشنی خور و چشته خور شود
خورندۀ چاشت، چاشته خور. کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده باشد و سپس همیشه در آرزوی آن بود. (ناظم الاطبا). و رجوع به چاشته خور و چاشتی خور و چشته خور شود
خورندۀ چاشت، چاشته خور. کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده باشد و سپس همیشه در آرزوی آن بود. (ناظم الاطبا). و رجوع به چاشته خور و چاشتی خور و چشته خور شود
آنکه غذا را برای درک طعم و مزه آن بچشد، کسی که در سر سفره پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست، مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول، قسمت کننده طعم سفره چی
آنکه غذا را برای درک طعم و مزه آن بچشد، کسی که در سر سفره پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست، مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول، قسمت کننده طعم سفره چی